دیگر نمی گویم برو!!! حتی نمی گویم کس دیگری را میخواهم.... فقط میگویم : ببین!... من شکسته ام!... خسته ام!... کمی آرامم کن... همین... تو کجایی سهراب ؟؟؟؟؟ وای از ان جمله تو به سراغ من نیایید هرگز نه که تنها چینی !!! چه بگویم من از آن روز و تو خاموش شدی !! به یاد تو و آن جمله معروف !!! (دختره باکره ای و نبودی که ببینی تو کجایی سهراب ؟؟؟؟؟ ?
این بار که کسی آمد...
تلخی جمعه تو
که تو گفتی :
اگرم می آیید نرم و اهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من !!!
قلب را هم که شکستند ...
کمربه کشتن صد عاطفه بستند
که دگر تاب ندارم
که دگر خواب ندارم
لب من تشنه عشق است و دگر آب ندارم
دل آیینه شکسته است و دگر قاب ندارم
و فراموش شدی !!
و منه عاشق و خسته ، نه فراموش .....
چشامو شستم و
جور دیگر دیدم
که دگر عفت او ننگین بود
قدمش سست و نفس ها که دگر سنگین بود
و ز خون دل او
دستها رنگین بود )
باز هم ذهن من و پرسش تکراری من !!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |