روزای خیلی طلای یادته روز ترس از جدائی یادته دستمون تو دست هم بود یادته غصه هامون کم کم بود یادته دست گرمت تو زمستون یادته شونه ی من زیر بارون یادته پنهونی سر قرارا یادته تاخیرات توی بهارا یادته دستات و میخوام بگیرم یادته راستی تو بی تو میمیرم یادته نامه ی بدون امضا یادته اسم مستعار رویا یادته چشمون زدن حسودا یادته چشامون شد مثل رودا یادته یه دفعه ازم بریدی یادته خط رو اسم من کشیدی یادته گفتی عشق تو هوس بود یادته گفتی خوب بود ولی بس بود یادته حالا اومدم همون جا وایسادم که تقاضای تورو جواب دادم در آوردم از دستم انگشتر و جا گذاشتم اونجا دفترو اما قول دادم به قلبم و خدا دیگه دل ندم به عشق آدما حیف شعری که نوشتم یادته شعر من بده ولی زیادته چشمانم خیس است دستانم میلرزد به تو خیره می شوم و تو آرام تر از همیشه نگاهم میکنی بی آنکه چیزی بگوئی و من خیره به چشمانت... چشمانت تنها چیزی است که از عکس پاره شده ات در دستانم به جا مانده. درد بزرگی داشت... بزرگترترین دیوانه کننده ترین و مطلوب ترین دردها: درد عشق... زندگی میکرد و در تب توانسوز این درد ... میسوخت و میطپید در بستر اشکها... بخاطر درد بزرگی که داشت... ...و یکوقت که تصور میکردند بخواب رفته است او دیگر در تب شعله ها خاکستر شده بود... او دیگر از آن خواب بیدار نشد... مرده بود... بخاطر درد بزرگی که داشت... "کارو"
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |