سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تودنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست

فقط چند لحظه کنارم بشین
یه رویای کوتاه تنها همین
ته آرزوهای من این شده
ته آرزوهای ما رو ببین
فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز همه آرزوهامو از من بگیر
نگاه کن فقط با نگاه کردنت منو تو چه رویایی انداختی
به هرچی ندارم ازت راضیم تو این زندگی رو برام ساختی
به من فرصت هم زبونی بده به من که یه عمره بهت باختم
واسه چند لحظه خرابش نکن بتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چند لحظه به من فکر کن نگو لحظه چی رو عوض میکنه
همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه

 
نوشته شده در جمعه 92/4/21ساعت 2:39 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

اسمش علی ـــه ، 2 سالشه  


چشم چپش نابینا شُده ...

 

به خاطر تومور چشمی بدخیم


 

دکترا گفتن باید آب زیر چشمشُ بکشیم...

 

وگرنه میزنه به مغزش و زبونم لال میکشش   ...


 

رُفَقـــــــــــــــــــا   !


 

عاجزانه ازتون خواهش میکنم

 

واسه شفای این طفل معصوم دعا کنید   ...

 

 

 

ممنون میشم اگه همتون باز نشر کنید

 

تا افراد بیش تری دعا کنن   ...

 

بعد چند وقت اگه خواستید پاکش کنید


 

خیلی خودخواهیِ اگه به خاطر اینکه

 

به وبلاگامون ربطی نداره یا غمگینه یا قشنگ


 

نیست نزاریمش و یه بچه 2 ساله

 

رو از دعاهای بقیه محروم کنیم


 

شاید خدا دعاهامون رو برآورده کنه و زندگی یه آدم متحول بشه...!


نوشته شده در سه شنبه 92/3/28ساعت 12:46 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

" خداحافظی ات "

 

عجب خرابه ای به بار آورده!

نگاه کن ...

مدت هاست در تلاشند

مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند!

 

++ دروغ چرا؟بعد از " تو" هیچ چیز قصد گذشتن ندارد،

زمان جای خود دارد!

++ رد پای رفتنت زیر چشمهایم خودنمایی میکند!

++مردنم می آید در پس اینهمه زندگی کردن بی تو.

++ حس میکنم دنیا خالیست مگر تو چند نفر بودی؟


نوشته شده در جمعه 92/3/10ساعت 2:17 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی فقط یه بار نگاش کنی

به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی

قید تموم دنیارو به خاطر اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی تا دل اونو نشکنی

حاضری حرف قانون و ساده بزاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب با وفات

وقتی بشینه به دلت از همه دنیا می گذری

تولدِ دوبارته اسمشو وقتی می بری

حاضری هرجا که بری به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی

وقتی کسی تو قلبته یه چیز قیمتی داری

دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی داری

حاضری هرچی بشنوی حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی

پشت سرت هرچی می گن هیچ چی نگی، گوش بکنی

حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس

وقتی کسی رو دوست داری معنی نمیده دیگه ترس

وقتی کسی رو دوست داری صاحب کلی ثروتی

نذار که از دستت بره، این گنج خیلی قیمتی


نوشته شده در شنبه 92/3/4ساعت 1:12 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

مرا ذره ذره درون قصه های خوش آب کردند

 

رویای بودن را برایم خواب دیدند

لحظه هایم را از من گرفتند

و در برابرش ساعت بی کوک روزگار را به من هدیه دادند

اشک را در چشمانم ستودند و خنده هایم را سرکوب کردند

فریاد را در سینه ام پنهان کردند و سکوت را از من ربودند

آزادی ام را در قفس معنا کردند

آری آن ها مرا محکوم به زندگی کردند

و هرگز از من نپرسیدند که غم هایت چیست؟

مرا به بند زندگی کشیدند و هرگز نپرسیدند که دردهایت چیست؟

نپرسیدند که سبب آنهمه اشک هایت کیست؟

آنها مرا محکوم به زندگی کردند و رفتند

رفتند تا بدانم که "هیچ کجا" همینجاست

که بفهمم"هیچ کس" ادمهایی هستند که شاید هم نیستند

تا بدانم زندگی این است...همین!

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/25ساعت 1:31 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

تقدیم به بی معرفتی که سالهام رو به پاش حروم کردم

یک روز تو هم تقدیر را می فهمی آن روز روزیست که تمام آدمها برای بی خبریت سر تکان می دهند و افسوس می خورند که ای کاش آدمها هر چند ناچیز طعم عشق را می فهمیدند...

 

می خواهم منظومه ات را حماسه بخوانم چون شاعرانه نیست که تو هی عاشق بکشی و شاعر آواره کنی...

 

چه لبخند های پر طعمی چه چشم خنده های وحشیانه ای چه خنده های خونینی که در تو تازیانه میشوند ودر من شعر...

 

عاشق که نشدی هیچ شاعر هم نماندی. وقتی گریه می کنی جای شکرش باقیست که هنوز آدمی.....

 

خاطرت باشد که هرگز شعر تاریکی خودت را به کسی هدیه نکنی

شب را قرمز تر کن هر روز... و تکرار این همه شفق را در من ببین

من که لحظه آخر روزت بودم...

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/25ساعت 1:22 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/d/d7/Fereydoon_Moshiri.jpg/220px-Fereydoon_Moshiri.jpg

  

فریدون چقدر خوب گفته :

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو ، گل بشنو

هر کسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار ، می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

  "خانه دوست کجاست ؟   "

  (فریدون مشیری)


نوشته شده در سه شنبه 92/2/17ساعت 1:25 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 92/2/17ساعت 1:21 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |


نوشته شده در دوشنبه 92/2/16ساعت 1:12 صبح توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...

خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! 

خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...

خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!

 


نوشته شده در جمعه 92/2/6ساعت 3:36 عصر توسط ( nima yaghoobi نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت