درد بزرگی داشت... بزرگترترین دیوانه کننده ترین و مطلوب ترین دردها: درد عشق... زندگی میکرد و در تب توانسوز این درد ... میسوخت و میطپید در بستر اشکها... بخاطر درد بزرگی که داشت... ...و یکوقت که تصور میکردند بخواب رفته است او دیگر در تب شعله ها خاکستر شده بود... او دیگر از آن خواب بیدار نشد... مرده بود... بخاطر درد بزرگی که داشت... "کارو"
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |