سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است .تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
من بیدارم و با در شب سیاه دست و پا می زنم و تو غرق خوابی اما من بیدار می مانم تا تو را در خوابی آرام و راحت ببینم رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است . مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است بهشت من که دوستت دارم ?..m.? تقدیم به تو
به اعتقاد من اصل ازدواج باید بر مبنای شناخت طرفین از یکدیگر باشد و چنین موضوعی صحت ندارد که ازدواجهای فامیلی موفقتر هستند. بسیاری از خانوادهها به صرف اینکه دختر و پسرشان با هم بزرگ شدهاند و سالهاست همدیگر را میشناسند با ازدواج آنها موافقت میکنند و وقتی که آنها وارد زندگی میشوند تازه متوجه تفاوتها و اختلافنظراتشان میشوند و اینجا نقطه شروع اختلافات خانوادگی است. معمولا این ازدواجها، چشموگوش بسته است و افراد فقط شناخت ظاهری از هم دارند اما نکته مهم این است که آنها تصور میکنند همدیگر را میشناسند. چنین تصورهای غلطی، جوانان را از مسیر شناخت دور میکند و زمانی که وارد زندگی میشوند، تازه متوجه تفاوتهایشان میشوند و اختلافهایشان شروع میشود. مشکلی که در ازدواجهای فامیلی زیاد دیده میشود، این است که مشکلات زن و شوهر سریع به خانوادهها کشیده میشود و مشکلات را دوچندان میکنند. از سوی دیگر، بسیاری از اختلافهای خانوادگی نیز در روابط زن و مرد تاثیرگذار است و ممکن است روابط آنها را تیره کند. همچنین بسیاری از مسایلی که در ازدواجهای فامیلی به وجود میآید به دلیل آنکه سبب برهم خوردن روابط فامیلی نشود، مسکوت میماند و چه بسا افرادی سالیان سال با مشکلی زندگی میکنند و از آن رنج میبرند اما از ترس فامیل آن را به زبان نمیآورند. مساله دیگر در ازدواج فامیلی، مشاوره ژنتیک است. به اعتقاد من، حتیالمقدور باید ازدواج فامیلی صورت نگیرد مگر اینکه بر مبنای شناخت صحیح باشد و بعد از آن حتما باید زوجین از خدمات مشاوره استفاده کنند و علاوه بر آن مشاوره و آزمایشهای ژنتیک نیز اهمیت دارد. من نه عاشق بودم کاش می فهمیدی …. می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟ غم نگاه آخرت تو لحظه ای خدافظی گریه بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی قول داده بودیم ما بهم که تن ندیم بروزگار چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم با رفتنم از این دیار آرزوهام و میکشم کولبارم پر حسرت تو دلم یدنیا درده مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده تا خیالت بسرم میزنه گریم میگیره آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم بی تو اینجارو نمی خوام میرم و بر نمیگردم یک شب که من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط میخوام که بغلم کنی." چی؟ یعنی چه؟ و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار میکوبونه بهم داد: تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطهی فیزیکی ما هستی! و بعد در پاسخ به چشمهای من که از حدقه داشت در میاومد اضافه کرد: تو چرا نمیتونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق میافته؟ خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثهای رخ نمیده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم. فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم. چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمیتونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفشها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهای الماس. حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ میشد. حتی فکر کنم سعی کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش یک مچبند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفتهبود. نمیتونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزیزم." در اوج لذت از تمام این خریدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فکر کنم همینها خوبه. بیا بریم حساب کنیم." در همین لحظه بود که گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم." با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟" عزیزم من میخوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه." و موقعی که توی چشماش میخوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم: "چرا نمیتونی من و بخاطر خودم دوست داشتهباشی نه بخاطر چیزایی که برات میخرم؟" خوب امشب هم توی اتاقخواب هیچ اتفاقی نمیافته فقط دلم خنک شده که فهمیده "هرچی عوض داره گله نداره."
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...
قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی:
بمان…
نه اینکه شانه بالا بیندازی ؛
و آرام بگویى:
هر طور راحتى …
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |